تبلیغات ثابت

تبلیغات

دانلود رمان جدید

دانلود رمان فراموشی و فریب

Faramoshi Va Farib دانلود رمان فراموشی و فریب | بیتا تقوی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

 

نام رمان : فراموشی و فریب

 نویسنده : بیتا تقوی کاربر انجمن نودهشتیا

 حجم کتاب : ۱٫۶ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)


 تعداد صفحات : ۱۴۳

خلاصه داستان :

یه سانحه با اتفاقای پشت سرش … دختری که فراموشی گرفته و هویتش رو گم کرده… همه چیز با یه عشق ناخواسته شروع میشه… و با سر رسیدن یه فرد مجهول الهویه جریان می گیره… بارسیدن آدمای جدید تو قصه همه چیز خراب میشه… و دختر قصه ی ما مجبوره که از عشقش جدا بشه… چه اتفاقی قراره برای دختر داستان ما که از قضا فراموشی هم داره بیوفته؟؟ فراموشی که منجر به یه فریب بزرگ میشه…

pdf دانلود رمان فراموشی و فریب | بیتا تقوی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان فراموشی و فریب | بیتا تقوی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان فراموشی و فریب | بیتا تقوی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان فراموشی و فریب | بیتا تقوی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان فراموشی و فریب | بیتا تقوی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)



پسورد : www.98ia.com
 منبع : سایت 98 یا



قسمتی از متن رمان :


نه…نه…خواهش می کنم نرید…چرا منو تنها میذارید؟؟اینجا تاریکه…سرده…تو رو خدا نرید…
چند تا مرد غریبه بهم نزدیک شدن…صورت هاشون سیاه و کریه بود…باز هم فریاد زدم:خواهش می کنم….شما دیگه کی هستید؟! من اینجا تنهام…چرا کسی به دادم نمیرسه؟؟ من ازتون کمک می خوام…نرید…یکی از مردها خنده ی خشن و ترسناکی کرد و دستش رو به سمتم دراز کرد…تو باید با ما بیای…هیچ راهی وجود نداره…تو باید سیاه بشی و سرد….بیا…
فریاد زدم:نه خواهش می کنم…نه…
جلو اومد و منو تو حصار دست های سفت و خشنش گرفت…چشماش تو چشمام خیره موند…چشماش قرمز بود…همرنگ خون…
با تمام توان فریاد زدم:نه خدایا…التماس می کنم…منو کجا می برید؟؟…نه…نه..نه…..
دست و پا می زدم و تقلا می کردم که ناگهان چیزی مثل پتک تو سرم فرود اومد…جیغی کشیدم و از جا پریدم…نور چشمم رو زد…نگاهی به اتاق پر از سفیدی انداختم…تنم از عرق خیس و آبِ دهنم خشکِ خشک بود…چشمام می سوخت و دستام به سان دو تیکه یخ بود…من کجا بودم؟؟
در باز شد و زن مسن و غریبه ای وارد اتاق شد و با هُل و دوون به سمتم اومد…نگاهی به زن انداختم…هر چی فکر کردم نتونستم بشناسمش…
زن دستم رو گرفت و گفت:پس بالاخره بیدار شدی…چرا جیغ کشیدی؟؟…شایدم من اشتباه کردم…
سرم سنگین و مغزم خالی بود…سرم رو که تو فاصله ی ۲۰سانتی از بالش بود رها کردم و بی نفس روی بالش افتادم و گفتم:کابوس دیدم…من کجام؟؟شما کی هستید؟!
زن دستی به سر خیس از عرقم کشید و گفت:بیمارستانی…
متعجب گفتم:بیمارستان؟؟








یو تم | YooTheme

این مطلب را به اشترک بگذارید

یاهو مسنجر بالاترین فیس نما کلوب فریندفید ایمیل خوشمزه دیگ تویتر فیس بوک گوگل پلاس

تبلیغات سایت


    تبلیغات
ابر برچسب ها :
دانلود آهنگ جدیددانلود آهنگآهنگستانتهران موزیکدانلود آهنگ جدید ایرانیمتن آهنگآهنگدانلود آهنگ غمگیندانلود فیلم با لینک مستقیمدانلود فیلمدانلوددانلود فیلم جدیدتاپ صداآدرس جدید تهران موزیکموزیک ایرونیآهنگ جدیددانلود سریال کره ایتاپ موزیکدانلود آهنگ های جدیددانلود آهنگ شادحامد پهلاندانلود آهنگ جدید حامد پهلانروزبه نعمت اللهیشعر مونا برزوییشادمهر عقیلیدانلود آهنگ جدید شادمهرمتن آهنگ جدیدمتن آهنگ علیرضا روزگارمهرزاد امیرخانیمهدی احمدوند